پهلوانی ایرانی از شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی
مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:
کشتن پیل سپید
خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
رستم روز و شب میرفت وراه دو روزه را در یک روز میپیمود تا به دشتی رسید پر از «گور» بود و محل فرمانروایی شیری قدرتمند، رستم کمند انداخت، گوری گرفت،آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت و خورد. «رخش» را یله کردو خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت. پاسی ازشب گذشته، شیر بیامد و «یلی» خفته و اسبی آشفته بدید. نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست،شیری مرده دید ورخش را مورد نوازش قرار داد و بدو گفت: «اگر تو هلاک می شدی من با این شمشیر و سنان و گرز گران چگونه باید تا مازندران را می پیمودم. از این پس قبل از هرکاری مرا بیدار کن.» {فرمان برداری رخش} رستم پهلوان، اين بگفت و زمانى دراز بخوابيد. چون خورشيد سر از كوه برآورد، تهمتن از خواب خوش بيدار گشت و تن رخش را بسترد و زين بر آن نهاد و يزدان نيكى دهش را ياد كرد و آنان به ادامه راه پرداختند.
خوان دوم: بیابان بی آب
رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار شد.
بیابان بی آب و گرمای سخت *** کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت
چنان گرم گشتی هامون و دشت *** تو گفتی که آتش بر او برگذشت
رستم تاب و توان خود را از دست داد و از پروردگار یاری طلبید تا در نهایت یک گوسفند ماده (میش) را در مقابل خویش دید و با خود اندیشید که میش بایستی آبشخوری داشته باشد. از اینرو با تکیه بر شمشیر قد راست کرد و افتان و خیزان در پی میش به راه افتاد و به آبشخور رسید و خود را سیراب نمود.
خوان سوم: جنگ با اژدها
رستم پس از رهایی از بیابان بی آب به خواب رفت که در نیمههای شب اژدهای پیل پیکری که در آن نزدیکی میزیست به رخش حمله ور شد.
زدشت اندر آمد یکی اژدها *** کزو پیل گفتی نیابد رها
رخش به رستم پناه برد و با کوبیدن سُم سعی نمود او را از خواب بیدار کند اما پیش از بیدار شدن رستم از خواب، اژدها خود را پنهان نمود. رستم از خواب برخواست و به رخش غرّید که چرا بیدلیل وی را از خواب بیدار نمودهاست. این اتفاق یک بار دیگر تکرار شد و رستم عصبانیتر از پیش رخش را تهدید نمود که اگر بار دیگر وی را بی دلیل بیدار کند سر وی را از تن جدا خواهد کرد. اژدها برای بار سوم به رخش حمله کرد و رخش با تردید رستم را بیدار نمود و او این بار اژدها را پیش از آنکه پنهان شود رؤیت کرد و با وی گلاویز شد. رستم در نهایت با کمک رخش که پوست اژدها را به دندان گرفته بود، سر از تن اژدها جدا کرد.
خوان چهارم: زن جادو
رستم در راه در کنار چشمهای به سفره پر زرق و برق و نعمتی برخورد و از رخش پیاده شده و به نواختن سازی که در کنار سفره بود پرداخت. وی در حین آواز خواندن و نواختن، زبان به شکایت به سوی پروردگار گشود که چرا از شادی و خوشی روزگار نصیبی ندارد.
می و جام و بو یا گل و مرغزار نکردهاست بخشش مرا روزگار
زن جادوگری که با لشگری از دیوان در آن نزدیکی میزیست این شنید و خود را به صورت زنی زیبا به رستم نمایان کرد و لشگر دیوان را از چشم رستم به جادو پنهان نمود. رستم در میان گفتگوی خود با زن به ستایش یزدان پرداخت. جادوگر چون نام پروردگار را بشنید چهرهاش سیاه شد.
چو آواز داد از خداوند مهر دگرگونه گشت جادو به چهر
رستم به ماهیت زن پی برد و کمند انداخته او را اسیر کرد و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم ساخت.
خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
در این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشتبان گشاده زبان شد، دمان، آن زمان سوی رخش و رستم بنهاده روی یکی چوب زد گرم بر پای اوی
رستم از خواب برخواست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که "اولاد" نام داشت و سپاهیانش شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت. اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد.